حافظ؛ اعجوبهای که شغلش نانوایی بود
چند نکته کمتر شنیده شده درباره لسان الغیب ادبیات فارسی
حافظ؛ اعجوبهای که شغلش نانوایی بود
بر روی بسیاری از شاعران تاثیر حافظ را میتوانیم ببینیم، خیلیها دوستش داشتند و رد پای او را در اشعارشان میتوان پیدا کرد یکی از آنها بزرگی همچون شهریار است و دیگری ابتهاج
«نامم ز کارخانه عشاق محو باد، گر جز محبت تو بود شغل دیگرم» این بیتی بود که معلم دوره سوم راهنماییمان در مدرسه خواند و یکی از بچههای کلاس از او پرسید واقعا این شاعرها هم خوب زندگی میکنند نه کار سخت دارند و نه درگیر هستند که چگونه کف خیابان کسب درآمد کنند! یادم میآید همهچیز به شوخی و خنده گذشت و کسی متوجه نشد که اصلا شغل حافظ چه بوده !
بعدها دیدم خود همان آدمی که سوالش این بود کار اصلی حافظ چه بوده، شاعر شده است. گفت: میدانی حافظ شغلش چه بود؟ گفتم شاید کارگری میکرده یا شاگرد جایی بوده است؟ گفت: پدرش تاجر بود اما وقتی حافظ نوجوان بوده پدرش را از دست میدهد او هم برای اینکه خرج امورات زندگی را دربیاورد در یک نانوایی خمیرگیری میکرده است تا اینکه به وادی شعر و شاعرانگی میرود و شغل نویسندگی را به انتخاب میکند.
نادره زمان و اعجوبه جهان
در ذهنم آمد همین شاعر نانوایی به قول دولتشاه سمرقندی «نادره زمان و اعجوبه جهان بوده و سخن او را حالاتی است که در حوزه طاقت بشری درنیاید، همانا واردات غیبی است و اکابر او را «لسان الغیب» نام کردهاند و سخنش بیتکلف است و ساده» همین است اعجوبه جهانی که همه با خواندن اشعارش سر از پا نمیشناسند و دوست دارند راهی پیدا کنند به درونیات و معنویات، مسیری به قلب و روح تا صیقل دهند جان و ظاهر را.
در کتاب «این کیمیای هستی» هم آمده است، حافظ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسی او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان(کافران) هر دورهای شعر او را آینهٔ اندیشههای خود بدانند و در زندگیِ روزانه، مردمِ ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفتسین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند.
چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصر بهفرد است و همانند ندارد.
حافظدوستان از ازل تا ابد
بر روی بسیاری از شاعران تاثیر حافظ را میتوانیم ببینیم، خیلیها دوستش داشتند و رد پای او را در اشعارشان میتوان پیدا کرد یکی از آنها بزرگی همچون شهریار است و دیگری ابتهاج انگار در اشعارشان ارادات و دوستیشان را میخواستند به حافظ ثابت کنند. تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات... که بر مراد دل بیقرار من باشی...